” منتشر شد “
…
یه پرنده پر کشید از آشیونه با خداش
میگفت به گل نشسته کشتیشون با نا خداش
میرفت یه جای دور به قلب شهر نور
یه جا که مردمش میدن بش آبو دون
پرنده خسته بود جفت چشاشو بسته بود
درونش بسته بود قلبشم شکسته بود
میترسید از عکسش توی آب
میلرزید هر لحظه توی خواب
یه روزی بین راه
تو جنگل سیاه شدش اسیر دام
به دست پادشاه
کردنش تو حبس با آبو دون مفت
اون با خودش میگفت اه
پرنده بپر این میله ها اسیرن
قفس که سهله
مشتی سنگ داغ سینت
حدات که پشتته گناهت اینکه
نموندی لای
شبیه باقی
شبیه مردم
تکی و صد بعد
پرنده کلافه بود لم میداد
انگار که نداره جون
تو مغزش کز کز کرد
جیغ زد داد کشید
ناله کردو آه کشید
انگار نه انگار دنیا تو خواب
کی میاد این فردا پراشو میکند کش نیاد این دردا
دل رو دلش شبا دعا
خدا پرش بود نوازشش میکرد
خلاصه جون کند تا میله هارو پس زد
___________________________________________
پخش از رسانه کینگ موزیک
با ما همراه باشید